چت روم

قالب

me

me

only me

وبلاگ عزیزم سلام

پشیمونم از ایتکه تو همین شهر درس خوندن ادامه دادم امروز برای اولین بار اینجوری ابراز پشیمانی میکنم 

براش استرسی ندارم امسال قشنگ درسامو میخونم و سعی میکنم حالم اوکی باشه و چیزای الکی حواسمو پرت نکنه میخوام اول از همه ارشد شرکت کنم در هر صورت از این شهر میرم و بعد واسه وکالت و ازمون ها استخدامی شرکت میکنم تمام تلاشمو میکنم که حالم خوب باشه 

فردا قراره برم پیش تارا سنندج با پدرم دعوام شد سر اینکه نرم برگشته بهم میگه تو نمیتونی نباید بری اینا به این دلیل هست که تصمیم گرفتم مریوان درس بخونم اگه اون سال میرفتم سنندج وضعیت مریضیم خیلی فرق میکرد مدام سرم شلوغ میشد و اصلا وقت خیلی چیزا رو نداشتم که زندگیمو تلف کنم و اون همه مسله جن و محدودیت های که برام ساختن و اون زمانی که از دست دادم اتفاق نمیفتاد میتونستم حداقل با یکی وارد رابطه بشم خیلی چیزا رئ تجربه کنم مستقل بودن و خیلی از سختی های که الان دارم دیگه نمکشیدم اینو فهمیدم که اون تصمیمم خیلی اشتباه بود 

از این رفتارم نتیجه میگرم که سال اینده ارشد شرکت میکنم هر دانشگاهی بود میرم و واسه ازمون ها همزمان قشنگ میخونم 

+نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1401برچسب:,ساعت15:6توسط xor | |

وبلاگ عزیزم ۴ ماهی میشه اینحا نیومدم 

و از خاطراتم چیزی نگفتم 

خب دوست ندارم زیاد سرم تو گوشی باشه فقط میخان بگم 

دارم مرحله بزرگی از زندگیم میگذرونم و دارم رو خودم تمرکز میکنم و میخوام خودم اولویت قرار بدم و یاد بگیرم که من ارزشمند ترینم و هیچکس از من ارزشمند تر نیس که بتونه زمان و احساسات و روان منو مخدوش و تلف کنه 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1401برچسب:,ساعت15:57توسط xor | |

وبلاگ عزیزم 

روژین عزیز 

وقتی به ۲ سال گذشته فکر میکنم میبینم که طی این دو سال 

من با دوست داشتن آدم های اینترنتی چطور ب خودم آسیب رسوندن 

با آدم های که از من دور هستن یکیشون پارسا بود و یکی دیگه شون مرتضی 

نتونستن تعادل درستی رو ایجاد کنم و مدام ب اون اشخاص فکر میکردم 

و خیلی بهشون توجه میکردم بطوریکه خودمو از یاد می‌بردم و فورا احساسی و وابسته میشدم 

این دفعه آخر با یکی حرف زدم که تونستم جمع و جورش کنم با کمو دکترم از روشی که بهم یاد میداد اون شخصی که باهاش حرف میزدم هدفشو بهم نمی‌گفت و به‌ام لاس می‌زد اما یکی دیگه اومده باز از راه دور 

بهم پیام داد و هدفش یجورایی گفته و اما نمیدونم کیه و ناشناخته اس و نمیدونم واقعا از رابطه چی میخاد و حتی نمیدونم خودم چی میخوام نمیدونم که ایا من هم دوست دارم باهاش وارد رابطه بشم اما حالا دارم کم کم بعد ۳ هفته حرف زدن کم کم وابسته میشم برام مهم میشه کجاست چیکار میکنه و چرا پیام نمیده این نشونه خوبی نیس 

قرار شد برم پیش دکترم و باهاش درمورد این رابطه حرف بزنم ولی مادرم هنوز پولشو بهم نداده و شاید امروز برم 

دارم به خودم میگم آیا واقعا دارم خودمو گول میزنم آیا واقعا دارم خودمو به بازی میگرم واقعیت رو به رومه اون تو به کشور دیگه زندگی میکنه فارسه و خونوادش همسن الانشم با خونواده من متفاوت هستن و من اصلا نمیدونم اون چجور آدمیه و تا چ اندازه نیشه بهش اعتماد کرد تا چه اندازه واقعیه و راستشو میگه بهم میون این همه آدم چرا اون چرا باید ب خودم آسیب بزنم حتی اگه بخوام خیلی باهوش باشم و خودمو رو روال نگهدارم بار هم اذیت میشم باز هم سخته و من جدایی میبینم چون من حقوق  میخونم و اون مهندسی تو یه کشور دیگه من ایران می مونم و اون خارج کشور واقعا چرا دارم هنوز ادامه میدم منطق داره اینو بهم میگه که کار من اشتباه س 

درسته باید به قدرتی برسم که زود وابسته نشم به قدرتی که بتونم کسیو دوست داشته باشم ولی از زمان درس و سلامتی نگذرم براش اما این یه بازیه یه حقه س

مجبور نیستم به خودم دروغ بگم 

مجبور نیستم توجیه کنم اشتباهاتمو مجبور نیستم غیاب بکشم 

میدونم دوست دارم که دوست داشته بشم دوست دارم که بهم محبت بشه 

و یکی باشه مثه خودم با عقاید خودم که دیدن بون یک زن ب اش عادی باشه یکی مثه خودم اما باید از خودم بپرسم با چه هزینه ای ؟

اون انسان تنها آدم رو کره خاکی هم عقیده مم نیس چ برسه ب اینکه من اصلا نمیدونم اون واقعا کیه 

هزینه اش این میشه که وارد رابطه ای میشم که نمیدونم طرفم واقعا تا چ حد ب من وفاداره و نمیدونم هدفم از اون رابطه چیه ؟نمیدونم دقیقا چی میخوام و دچار سردرگمی میشم و و زمانمو از دست میدم فقط برای شناختم یه آدمی که احتمال رسیدنمون ب هم وجود نداره 

من نمیخوام بگم که با هر کی رل زدم باهاش ازدواج میکنم بلکه میخوام بگم باید حداقل بشه آینده ای باهاش دید و دید که آیا میتونیم پیش هم باشم 

اینجوری حداقل گمرا ه نمیشی این رسم من نیست این راه من نیست 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1401برچسب:,ساعت8:47توسط xor | |

دفتر خاطرات خوشگلم سلام

مدت طولانی شده که اینجا نیومدم تو این بازه زمانی که نبودم خیلی اتفاقا افتادن میشه گقت مردم اعتراض کردن به این جهموری یه دختر کورد بنام مهسا امینی بخاطر پیدا بودن موهاش کشته شد و خیلیا ی دیگه موج عظیمی از اعتراضات به را افتاده با شعار زن زندگی ازادی 

خودمم بزار بگم برات که چی نشده ماه اخر تابستونو که کلا تمیز کاری بود و انرژی زیادی ازم گرفت خیلی از روتینم دور شدم بطوری که اصلا استراحت هم نداشتم و الان دارم خودمو دوباره میزارم رو ورتین زندگیم  و مطالعه 

دوباره اون افکار ها سراغم اومدن حالات افسردگی زیادی داشتم  و راستی اینم نگفتم دانشگاه رفتم بخش خوبش 

وبلاگ عزیزم از این میترسم که بقیه زخم هامو ببینن از این میترسم که بقیه این وبلاگ بخونن از شناخته شدن از دیده شدن زخم ها میترسم از ادما اونها خیلی اعتماد منو شکوندن  از دوست داشتن دوباره از استنباط دلبخواهی از اینکه شبا دیر بخوابم از بیدار موندن های سپیده دم از دور شدن از ادما و تنها شدن و از تنها نبودن هم زممان میترسم 

+نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1401برچسب:,ساعت22:26توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام 

یه ماهی میشه بهت سر نزدم دفتر خاطرات خوشگلم 

امشب خیلی حرفا برای گفتن دارم اما می‌دونم از کجا شروع کنم 

میدونم به چخ دلیل  الان دارم این حرفا رو میزنم اما نمیدونم چرا الان دارم اینا رو میگم شاید گفتنش یکم برای بقیه مسخره باشه 

میخوام بگم دوستون دارم آدمای که تو زندگی من هستن محشرن هر کدومشون له طرز فجیعی زیبان لبخند هاشون (تارا)جیغ زدن هاشون ،نگاه های عجیب غریبشون بهت وقتی اشتباه کردی(هدیه)،نق زدنشون بخاطر اشتباهاتت (شهین)،گریه کردنشون و خندیدنشون (هاوژین)،احساسی بودنشون (ساسان )،و کسی که بیشتر از همه نگرانم کرده و نگرانم بوده (چیمن)و اما برج سکوت و یخ (محمد) و خیلیای دیگه همتونو دوست دارم 

خیلییییییی زیاد میدونم گفتنش اینجا هیچ فایده ای نداره میخوام تموم عشقمو به کسایی که دوست دارم نشون بدم چون روزی میرسه که دیگه وجود ندارم شاید زودتر یا دیرتر .

تو زندگی بهم یاددادین که چجوری محکم باشم چطوری دوباره بعد از هر شکست خودمو نبازم(تارا،هدیه،هاوژین)و تو مادر اولین قهرمان زندگی من بهم یاددادی سکوت نکنم و هرگز ظلم قبول نکنم سرکش بودن از تو بهم رسیده و اما لذت بردن از تنهایی از پدرم من میکس عجیبی شدم ممنون که منو به دنیا آوردین هر چند ک تلخ بود براتون هر چند که تو خیلی سختی کشیدی هرچند اذیتم کردی اذیتت کردم اما دوستون دارم زندگی، دوست داشتم یعنی همین .هدیه و هاوژین برام ارزشمندن خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنن حتی شب های بوده که براشون ،برای دردهاشون گریه کردم شاید واقعی بنظر نمیاد چون من آدم زیاد گوشه گیری بنظر بیام کسی که خیلی بی تفاوته فارغ از هر چیزی که هستین هر کار اشتباهی که کردین دوستون دارم و اما تو تارا بهترین دوستم و اسطوره ی من حضور تو برای من معنی بعد از ۵:۵۹دقیقه یک روز زمستانی میده امید تو امید من بودی تو روزایی که هیچ علاقه ای به اشتراک گذاشتن احساسم نداشتم از صدای خندیدن خوشم نمی اومد و از وجودداشتن و زندگی کردن میترسیدم چون نمیخاستم شکست بخورم و تو بهم یادادی که میشه دوباره عاشق شد و اما من همیشه از بارون میترسیدم و از خیس شدن حس خوبی نداشتم حتی الانم اینجوریم هرگز اون روز یادم نمیره که چطور سحر دستامو گرفت و منو کشوند زیر بارون  و مثه دو تا عاشق دبیرستانی بعد مدرسه رفتیم زیر درخت بعد اینکه کاملا خیس شدیم واقعا اون کارمون چ فایده ای داشت آهان یادم اومد  سحر ازم خواست صدای جیک جیک پرنده ها رو  ،ا صدای بارون بشنوم و ازش لذت ببرم و اون کارو کردم مرسی ازت واسه ساختن همچین خاطره ای 

بنظرم خیلی تشکر های دیگه ای هست که باید از کسایی ک دوسشون دارم بکنم اما فعلا برا امشب بسه .

+نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1401برچسب:,ساعت23:39توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام 

یه ماهی میشه بهت سر نزدم دفتر خاطرات خوشگلم 

امشب خیلی حرفا برای گفتن دارم اما می‌دونم از کجا شروع کنم 

میدونم به چخ دلیل  الان دارم این حرفا رو میزنم اما نمیدونم چرا الان دارم اینا رو میگم شاید گفتنش یکم برای بقیه مسخره باشه 

میخوام بگم دوستون دارم آدمای که تو زندگی من هستن محشرن هر کدومشون له طرز فجیعی زیبان لبخند هاشون (تارا)جیغ زدن هاشون ،نگاه های عجیب غریبشون بهت وقتی اشتباه کردی(هدیه)،نق زدنشون بخاطر اشتباهاتت (شهین)،گریه کردنشون و خندیدنشون (هاوژین)،احساسی بودنشون (ساسان )،و کسی که بیشتر از همه نگرانم کرده و نگرانم بوده (چیمن)و اما برج سکوت و یخ (محمد) و خیلیای دیگه همتونو دوست دارم 

خیلییییییی زیاد میدونم گفتنش اینجا هیچ فایده ای نداره میخوام تموم عشقمو به کسایی که دوست دارم نشون بدم چون روزی میرسه که دیگه وجود ندارم شاید زودتر یا دیرتر .

تو زندگی بهم یاددادین که چجوری محکم باشم چطوری دوباره بعد از هر شکست خودمو نبازم(تارا،هدیه،هاوژین)و تو مادر اولین قهرمان زندگی من بهم یاددادی سکوت نکنم و هرگز ظلم قبول نکنم سرکش بودن از تو بهم رسیده و اما لذت بردن از تنهایی از پدرم من میکس عجیبی شدم ممنون که منو به دنیا آوردین هر چند ک تلخ بود براتون هر چند که تو خیلی سختی کشیدی هرچند اذیتم کردی اذیتت کردم اما دوستون دارم زندگی، دوست داشتم یعنی همین .هدیه و هاوژین برام ارزشمندن خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنن حتی شب های بوده که براشون ،برای دردهاشون گریه کردم شاید واقعی بنظر نمیاد چون من آدم زیاد گوشه گیری بنظر بیام کسی که خیلی بی تفاوته فارغ از هر چیزی که هستین هر کار اشتباهی که کردین دوستون دارم و اما تو تارا بهترین دوستم و اسطوره ی من حضور تو برای من معنی بعد از ۵:۵۹دقیقه یک روز زمستانی میده امید تو امید من بودی تو روزایی که هیچ علاقه ای به اشتراک گذاشتن احساسم نداشتم از صدای خندیدن خوشم نمی اومد و از وجودداشتن و زندگی کردن میترسیدم چون نمیخاستم شکست بخورم و تو بهم یادادی که میشه دوباره عاشق شد و اما من همیشه از بارون میترسیدم و از خیس شدن حس خوبی نداشتم حتی الانم اینجوریم هرگز اون روز یادم نمیره که چطور سحر دستامو گرفت و منو کشوند زیر بارون  و مثه دو تا عاشق دبیرستانی بعد مدرسه رفتیم زیر درخت بعد اینکه کاملا خیس شدیم واقعا اون کارمون چ فایده ای داشت آهان یادم اومد  سحر ازم خواست صدای جیک جیک پرنده ها رو  ،ا صدای بارون بشنوم و ازش لذت ببرم و اون کارو کردم مرسی ازت واسه ساختن همچین خاطره ای 

بنظرم خیلی تشکر های دیگه ای هست که باید از کسایی ک دوسشون دارم بکنم اما فعلا برا امشب بسه .

+نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1401برچسب:,ساعت23:39توسط xor | |

salam veblag azizam 

خیلی وقته نیومدم بهت سر بزنم اتفاق های زیادی تو این مدت افتاد تغییرات احساسی زیادی داشتم 

الان ماه اخر تابستونه شهریور ماه 1401 و این تابستونو دو بار رفتم پیش دکترم 

راه حل های زیادی پیشنهاد داد که دارم رو خودم پیاده شون میکنم امیدوارم بتونم یه سال دیگه همین روز کلی دستاورد داشته باشم

الان ب شدت دندادن درد دارم و اصلا حال نوشتن هیچ چیزیو ندارم 

ولی باز حوصله ندارم که فقط بشینم و هیچ کاری نکنم

 

+نوشته شده در شنبه 5 شهريور 1401برچسب:,ساعت21:17توسط xor | |

سلام وبلاگ عزیزم

دوست دارم و خوشحالم که وجود داری خوشحالم که بهت وجود بخشیدم من افریننده م

امروز دوباره دارم با احساساتم و افکار غلط مبارزه میکردم و هنوزم نمیتونم بگم که بازی تموم شده

وقتی به یه ماه گذشته نگاه میکنم و میبینم چقد واسه خودم زحمت کشیدم و چقد هوای خودمو داشتم دوست دارم خودمو بیشتر بغل کنم 

چرا این احساس لعنتی تموم نمیشه

دیشب یه کتاب سلامت روان میخوندم که پر از چیزای جالب بود 

اون یه ماه گذشته خیلی خوش گذشت چونواسه خودم از خاب پا میشدم واسه خودم اینستا گردی میکردم واسه خودم میخوابیدم واسه خودم بیدا ر میشدم و هیچ خابی نمیدیم

+نوشته شده در یک شنبه 30 مرداد 1401برچسب:,ساعت19:1توسط xor | |

سلام وبلاگ عزیزم 

این پست رو بعد از دو سال دیگه میخوام دوباره بخونم اما متفاوت از حالی که الان درش هستم الان دارم واسش زحمت میکشم الان دارم واسش جون میکنم و افکاراتمو تمرکزمو وقتمو درست میکنم به بهترین وجه ممکن 

میخوام متفاوت باشم میدونم همه تفاوت دارن همه استعداد های خاص خودشونو دارن علایق و ارزو و میدونم خیلیا نمیتونن شکوفا بشن و اما من میخوام شکوفا بشم میخوام یه وکیل موفق بشم 

این تصمیمی هست که گرفتم و میخوام بهش برسم

ادم های زیادی هستن که شکست منو میخوان وقتی ببینن موفق شدمو تو برج موفقیتمم همین الانشم ادم های زیادی دارم دوروبرم که منو مسخره میکنن و هرروز و هر لحظه با حرف هاشون منو ازار دادن و یمدن مدام بهم میگن که چقد ضعیفم چقد مریضم چقد دیونم وقتی منو گریه میندازن مسخره شون میگیره این ادما عجیب غریب نیستن حتی غریبه هم نیستن مادرم و پدرم و برادرم و خواهرم مگه از اینا نزدیک تر کیو داشتم وقتی داشتم شکوفا میشدم وقتی داشتم جلوی این مریضی سخت که تا حد زیادی شکستش دادم و تو نفس های اخرشه تلاش میکردم و خودمو رو زمین نگهمدیاشتن اونا منو داغون تر کردن و شبا رو برای من وحشتناکرکردن و قدرت دوست داشتنمو ازم گرفتن اما من الان به چیزی که هستم افتخار میکنم و از این به بعد هم قراره بیشتر ب خودم افتخار بکنم 

روزی خواهد رسید که من یه وکیل موفقم که دفتر خودمو دارم و دارم وکالت میکنم جلوی چندین و هزار ها نفر سخنرانی میکنم به عنوان یک زن قدرتمند یک انسان قدرتمند خودم به خودم افتخار میکنم روزی میرسه مردم سر اینکه وکالتشونو قبول کنم جنگو دعوا میکنن روزی میرسه که وقتی جلوی قاضی از پرونده م دفاع میکنم قاضی و تمام حضار به وجد میان از قدرت کلامم از قدرت سخنرانیم که شب ها و بارها رو اون کار کردم و اون روز یه دست گل برای مشاورم میبرم و اونو به یه رستوران دعوت میکنم سر میز شام با هم از خیلی چیزا میگم و در اخرش دوباره به خونه برمیگردم و اغوشموبرای مادرمو عشق دوباره باز میکنم  چون فهمیدم برای دوست داشتن خودم و شروع باید به همه عشق بدم 

 

+نوشته شده در دو شنبه 10 مرداد 1401برچسب:,ساعت1:42توسط xor | |

در حال حاضر سلامت روانم برام اولویته که اونم منتهی میشه به موفقیتم

آدم های زیادی تک زندگی میان و میرن نمیتونی اونهایی ک میخوان برن متوقف کنی موندگار فقط خودتی و خودت و هیشکی اینو قشنگ فهمیدم 

اگه یکی تورو بخواد برات قدم برمیدارا و نمیزاره بری و خوشحالی میکنه 

این پسرایی که من باهاشون حرف زدم هیچکدومشون مطمئن نبودن و داشتن بازی در میاوردن 

وقتمو خیلی تلفون کردم اما دیگه هرگز چنین اتفاقی نمی افته و همون دفعه ای ک تو چاه افتادم برام بسه ک بفهمم  اگه اونم منو بخواد وقتی ازش خداحافظی بکنم میاد جلو و نمیزاره برم و بهم حداقل حرفاشو میگه 

مهم نیست اون چ واکنشی داره مهم لینه که میدونم هیشکی مهم تر از خودم و آرزو هام نیست 

میخوام تمام وقتمو برای خودم و آرزو هام صرف کنم از فکر کردن ب مردا خسته شدم و بنظرم تا یه حدی موفق هم شدم 

از انتظار کشیدن و ت حالت منتظر موندن متنفرم درست مثل هدفم ک میدونم چی میخوام میخوام یه وکیل موفق بشم 

میخوام روابطم  هم اینجوری باشه بدونم چی میخوام و کیو میخوام و وقتمو با لاس زدن نگذرونم

+نوشته شده در پنج شنبه 6 مرداد 1401برچسب:,ساعت13:0توسط xor | |