چت روم

قالب

زندگی

me

only me

وبلاگ عزیزم سلام

پشیمونم از ایتکه تو همین شهر درس خوندن ادامه دادم امروز برای اولین بار اینجوری ابراز پشیمانی میکنم 

براش استرسی ندارم امسال قشنگ درسامو میخونم و سعی میکنم حالم اوکی باشه و چیزای الکی حواسمو پرت نکنه میخوام اول از همه ارشد شرکت کنم در هر صورت از این شهر میرم و بعد واسه وکالت و ازمون ها استخدامی شرکت میکنم تمام تلاشمو میکنم که حالم خوب باشه 

فردا قراره برم پیش تارا سنندج با پدرم دعوام شد سر اینکه نرم برگشته بهم میگه تو نمیتونی نباید بری اینا به این دلیل هست که تصمیم گرفتم مریوان درس بخونم اگه اون سال میرفتم سنندج وضعیت مریضیم خیلی فرق میکرد مدام سرم شلوغ میشد و اصلا وقت خیلی چیزا رو نداشتم که زندگیمو تلف کنم و اون همه مسله جن و محدودیت های که برام ساختن و اون زمانی که از دست دادم اتفاق نمیفتاد میتونستم حداقل با یکی وارد رابطه بشم خیلی چیزا رئ تجربه کنم مستقل بودن و خیلی از سختی های که الان دارم دیگه نمکشیدم اینو فهمیدم که اون تصمیمم خیلی اشتباه بود 

از این رفتارم نتیجه میگرم که سال اینده ارشد شرکت میکنم هر دانشگاهی بود میرم و واسه ازمون ها همزمان قشنگ میخونم 

+نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1401برچسب:,ساعت15:6توسط xor | |

وبلاگ عزیزم ۴ ماهی میشه اینحا نیومدم 

و از خاطراتم چیزی نگفتم 

خب دوست ندارم زیاد سرم تو گوشی باشه فقط میخان بگم 

دارم مرحله بزرگی از زندگیم میگذرونم و دارم رو خودم تمرکز میکنم و میخوام خودم اولویت قرار بدم و یاد بگیرم که من ارزشمند ترینم و هیچکس از من ارزشمند تر نیس که بتونه زمان و احساسات و روان منو مخدوش و تلف کنه 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1401برچسب:,ساعت15:57توسط xor | |

وبلاگ عزیزم 

روژین عزیز 

وقتی به ۲ سال گذشته فکر میکنم میبینم که طی این دو سال 

من با دوست داشتن آدم های اینترنتی چطور ب خودم آسیب رسوندن 

با آدم های که از من دور هستن یکیشون پارسا بود و یکی دیگه شون مرتضی 

نتونستن تعادل درستی رو ایجاد کنم و مدام ب اون اشخاص فکر میکردم 

و خیلی بهشون توجه میکردم بطوریکه خودمو از یاد می‌بردم و فورا احساسی و وابسته میشدم 

این دفعه آخر با یکی حرف زدم که تونستم جمع و جورش کنم با کمو دکترم از روشی که بهم یاد میداد اون شخصی که باهاش حرف میزدم هدفشو بهم نمی‌گفت و به‌ام لاس می‌زد اما یکی دیگه اومده باز از راه دور 

بهم پیام داد و هدفش یجورایی گفته و اما نمیدونم کیه و ناشناخته اس و نمیدونم واقعا از رابطه چی میخاد و حتی نمیدونم خودم چی میخوام نمیدونم که ایا من هم دوست دارم باهاش وارد رابطه بشم اما حالا دارم کم کم بعد ۳ هفته حرف زدن کم کم وابسته میشم برام مهم میشه کجاست چیکار میکنه و چرا پیام نمیده این نشونه خوبی نیس 

قرار شد برم پیش دکترم و باهاش درمورد این رابطه حرف بزنم ولی مادرم هنوز پولشو بهم نداده و شاید امروز برم 

دارم به خودم میگم آیا واقعا دارم خودمو گول میزنم آیا واقعا دارم خودمو به بازی میگرم واقعیت رو به رومه اون تو به کشور دیگه زندگی میکنه فارسه و خونوادش همسن الانشم با خونواده من متفاوت هستن و من اصلا نمیدونم اون چجور آدمیه و تا چ اندازه نیشه بهش اعتماد کرد تا چه اندازه واقعیه و راستشو میگه بهم میون این همه آدم چرا اون چرا باید ب خودم آسیب بزنم حتی اگه بخوام خیلی باهوش باشم و خودمو رو روال نگهدارم بار هم اذیت میشم باز هم سخته و من جدایی میبینم چون من حقوق  میخونم و اون مهندسی تو یه کشور دیگه من ایران می مونم و اون خارج کشور واقعا چرا دارم هنوز ادامه میدم منطق داره اینو بهم میگه که کار من اشتباه س 

درسته باید به قدرتی برسم که زود وابسته نشم به قدرتی که بتونم کسیو دوست داشته باشم ولی از زمان درس و سلامتی نگذرم براش اما این یه بازیه یه حقه س

مجبور نیستم به خودم دروغ بگم 

مجبور نیستم توجیه کنم اشتباهاتمو مجبور نیستم غیاب بکشم 

میدونم دوست دارم که دوست داشته بشم دوست دارم که بهم محبت بشه 

و یکی باشه مثه خودم با عقاید خودم که دیدن بون یک زن ب اش عادی باشه یکی مثه خودم اما باید از خودم بپرسم با چه هزینه ای ؟

اون انسان تنها آدم رو کره خاکی هم عقیده مم نیس چ برسه ب اینکه من اصلا نمیدونم اون واقعا کیه 

هزینه اش این میشه که وارد رابطه ای میشم که نمیدونم طرفم واقعا تا چ حد ب من وفاداره و نمیدونم هدفم از اون رابطه چیه ؟نمیدونم دقیقا چی میخوام و دچار سردرگمی میشم و و زمانمو از دست میدم فقط برای شناختم یه آدمی که احتمال رسیدنمون ب هم وجود نداره 

من نمیخوام بگم که با هر کی رل زدم باهاش ازدواج میکنم بلکه میخوام بگم باید حداقل بشه آینده ای باهاش دید و دید که آیا میتونیم پیش هم باشم 

اینجوری حداقل گمرا ه نمیشی این رسم من نیست این راه من نیست 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1401برچسب:,ساعت8:47توسط xor | |

دفتر خاطرات خوشگلم سلام

مدت طولانی شده که اینجا نیومدم تو این بازه زمانی که نبودم خیلی اتفاقا افتادن میشه گقت مردم اعتراض کردن به این جهموری یه دختر کورد بنام مهسا امینی بخاطر پیدا بودن موهاش کشته شد و خیلیا ی دیگه موج عظیمی از اعتراضات به را افتاده با شعار زن زندگی ازادی 

خودمم بزار بگم برات که چی نشده ماه اخر تابستونو که کلا تمیز کاری بود و انرژی زیادی ازم گرفت خیلی از روتینم دور شدم بطوری که اصلا استراحت هم نداشتم و الان دارم خودمو دوباره میزارم رو ورتین زندگیم  و مطالعه 

دوباره اون افکار ها سراغم اومدن حالات افسردگی زیادی داشتم  و راستی اینم نگفتم دانشگاه رفتم بخش خوبش 

وبلاگ عزیزم از این میترسم که بقیه زخم هامو ببینن از این میترسم که بقیه این وبلاگ بخونن از شناخته شدن از دیده شدن زخم ها میترسم از ادما اونها خیلی اعتماد منو شکوندن  از دوست داشتن دوباره از استنباط دلبخواهی از اینکه شبا دیر بخوابم از بیدار موندن های سپیده دم از دور شدن از ادما و تنها شدن و از تنها نبودن هم زممان میترسم 

+نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1401برچسب:,ساعت22:26توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام 

یه ماهی میشه بهت سر نزدم دفتر خاطرات خوشگلم 

امشب خیلی حرفا برای گفتن دارم اما می‌دونم از کجا شروع کنم 

میدونم به چخ دلیل  الان دارم این حرفا رو میزنم اما نمیدونم چرا الان دارم اینا رو میگم شاید گفتنش یکم برای بقیه مسخره باشه 

میخوام بگم دوستون دارم آدمای که تو زندگی من هستن محشرن هر کدومشون له طرز فجیعی زیبان لبخند هاشون (تارا)جیغ زدن هاشون ،نگاه های عجیب غریبشون بهت وقتی اشتباه کردی(هدیه)،نق زدنشون بخاطر اشتباهاتت (شهین)،گریه کردنشون و خندیدنشون (هاوژین)،احساسی بودنشون (ساسان )،و کسی که بیشتر از همه نگرانم کرده و نگرانم بوده (چیمن)و اما برج سکوت و یخ (محمد) و خیلیای دیگه همتونو دوست دارم 

خیلییییییی زیاد میدونم گفتنش اینجا هیچ فایده ای نداره میخوام تموم عشقمو به کسایی که دوست دارم نشون بدم چون روزی میرسه که دیگه وجود ندارم شاید زودتر یا دیرتر .

تو زندگی بهم یاددادین که چجوری محکم باشم چطوری دوباره بعد از هر شکست خودمو نبازم(تارا،هدیه،هاوژین)و تو مادر اولین قهرمان زندگی من بهم یاددادی سکوت نکنم و هرگز ظلم قبول نکنم سرکش بودن از تو بهم رسیده و اما لذت بردن از تنهایی از پدرم من میکس عجیبی شدم ممنون که منو به دنیا آوردین هر چند ک تلخ بود براتون هر چند که تو خیلی سختی کشیدی هرچند اذیتم کردی اذیتت کردم اما دوستون دارم زندگی، دوست داشتم یعنی همین .هدیه و هاوژین برام ارزشمندن خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنن حتی شب های بوده که براشون ،برای دردهاشون گریه کردم شاید واقعی بنظر نمیاد چون من آدم زیاد گوشه گیری بنظر بیام کسی که خیلی بی تفاوته فارغ از هر چیزی که هستین هر کار اشتباهی که کردین دوستون دارم و اما تو تارا بهترین دوستم و اسطوره ی من حضور تو برای من معنی بعد از ۵:۵۹دقیقه یک روز زمستانی میده امید تو امید من بودی تو روزایی که هیچ علاقه ای به اشتراک گذاشتن احساسم نداشتم از صدای خندیدن خوشم نمی اومد و از وجودداشتن و زندگی کردن میترسیدم چون نمیخاستم شکست بخورم و تو بهم یادادی که میشه دوباره عاشق شد و اما من همیشه از بارون میترسیدم و از خیس شدن حس خوبی نداشتم حتی الانم اینجوریم هرگز اون روز یادم نمیره که چطور سحر دستامو گرفت و منو کشوند زیر بارون  و مثه دو تا عاشق دبیرستانی بعد مدرسه رفتیم زیر درخت بعد اینکه کاملا خیس شدیم واقعا اون کارمون چ فایده ای داشت آهان یادم اومد  سحر ازم خواست صدای جیک جیک پرنده ها رو  ،ا صدای بارون بشنوم و ازش لذت ببرم و اون کارو کردم مرسی ازت واسه ساختن همچین خاطره ای 

بنظرم خیلی تشکر های دیگه ای هست که باید از کسایی ک دوسشون دارم بکنم اما فعلا برا امشب بسه .

+نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1401برچسب:,ساعت23:39توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام 

یه ماهی میشه بهت سر نزدم دفتر خاطرات خوشگلم 

امشب خیلی حرفا برای گفتن دارم اما می‌دونم از کجا شروع کنم 

میدونم به چخ دلیل  الان دارم این حرفا رو میزنم اما نمیدونم چرا الان دارم اینا رو میگم شاید گفتنش یکم برای بقیه مسخره باشه 

میخوام بگم دوستون دارم آدمای که تو زندگی من هستن محشرن هر کدومشون له طرز فجیعی زیبان لبخند هاشون (تارا)جیغ زدن هاشون ،نگاه های عجیب غریبشون بهت وقتی اشتباه کردی(هدیه)،نق زدنشون بخاطر اشتباهاتت (شهین)،گریه کردنشون و خندیدنشون (هاوژین)،احساسی بودنشون (ساسان )،و کسی که بیشتر از همه نگرانم کرده و نگرانم بوده (چیمن)و اما برج سکوت و یخ (محمد) و خیلیای دیگه همتونو دوست دارم 

خیلییییییی زیاد میدونم گفتنش اینجا هیچ فایده ای نداره میخوام تموم عشقمو به کسایی که دوست دارم نشون بدم چون روزی میرسه که دیگه وجود ندارم شاید زودتر یا دیرتر .

تو زندگی بهم یاددادین که چجوری محکم باشم چطوری دوباره بعد از هر شکست خودمو نبازم(تارا،هدیه،هاوژین)و تو مادر اولین قهرمان زندگی من بهم یاددادی سکوت نکنم و هرگز ظلم قبول نکنم سرکش بودن از تو بهم رسیده و اما لذت بردن از تنهایی از پدرم من میکس عجیبی شدم ممنون که منو به دنیا آوردین هر چند ک تلخ بود براتون هر چند که تو خیلی سختی کشیدی هرچند اذیتم کردی اذیتت کردم اما دوستون دارم زندگی، دوست داشتم یعنی همین .هدیه و هاوژین برام ارزشمندن خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنن حتی شب های بوده که براشون ،برای دردهاشون گریه کردم شاید واقعی بنظر نمیاد چون من آدم زیاد گوشه گیری بنظر بیام کسی که خیلی بی تفاوته فارغ از هر چیزی که هستین هر کار اشتباهی که کردین دوستون دارم و اما تو تارا بهترین دوستم و اسطوره ی من حضور تو برای من معنی بعد از ۵:۵۹دقیقه یک روز زمستانی میده امید تو امید من بودی تو روزایی که هیچ علاقه ای به اشتراک گذاشتن احساسم نداشتم از صدای خندیدن خوشم نمی اومد و از وجودداشتن و زندگی کردن میترسیدم چون نمیخاستم شکست بخورم و تو بهم یادادی که میشه دوباره عاشق شد و اما من همیشه از بارون میترسیدم و از خیس شدن حس خوبی نداشتم حتی الانم اینجوریم هرگز اون روز یادم نمیره که چطور سحر دستامو گرفت و منو کشوند زیر بارون  و مثه دو تا عاشق دبیرستانی بعد مدرسه رفتیم زیر درخت بعد اینکه کاملا خیس شدیم واقعا اون کارمون چ فایده ای داشت آهان یادم اومد  سحر ازم خواست صدای جیک جیک پرنده ها رو  ،ا صدای بارون بشنوم و ازش لذت ببرم و اون کارو کردم مرسی ازت واسه ساختن همچین خاطره ای 

بنظرم خیلی تشکر های دیگه ای هست که باید از کسایی ک دوسشون دارم بکنم اما فعلا برا امشب بسه .

+نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1401برچسب:,ساعت23:39توسط xor | |

salam veblag azizam 

خیلی وقته نیومدم بهت سر بزنم اتفاق های زیادی تو این مدت افتاد تغییرات احساسی زیادی داشتم 

الان ماه اخر تابستونه شهریور ماه 1401 و این تابستونو دو بار رفتم پیش دکترم 

راه حل های زیادی پیشنهاد داد که دارم رو خودم پیاده شون میکنم امیدوارم بتونم یه سال دیگه همین روز کلی دستاورد داشته باشم

الان ب شدت دندادن درد دارم و اصلا حال نوشتن هیچ چیزیو ندارم 

ولی باز حوصله ندارم که فقط بشینم و هیچ کاری نکنم

 

+نوشته شده در شنبه 5 شهريور 1401برچسب:,ساعت21:17توسط xor | |

سلام وبلاگ عزیزم

دوست دارم و خوشحالم که وجود داری خوشحالم که بهت وجود بخشیدم من افریننده م

امروز دوباره دارم با احساساتم و افکار غلط مبارزه میکردم و هنوزم نمیتونم بگم که بازی تموم شده

وقتی به یه ماه گذشته نگاه میکنم و میبینم چقد واسه خودم زحمت کشیدم و چقد هوای خودمو داشتم دوست دارم خودمو بیشتر بغل کنم 

چرا این احساس لعنتی تموم نمیشه

دیشب یه کتاب سلامت روان میخوندم که پر از چیزای جالب بود 

اون یه ماه گذشته خیلی خوش گذشت چونواسه خودم از خاب پا میشدم واسه خودم اینستا گردی میکردم واسه خودم میخوابیدم واسه خودم بیدا ر میشدم و هیچ خابی نمیدیم

+نوشته شده در یک شنبه 30 مرداد 1401برچسب:,ساعت19:1توسط xor | |

سلام وبلاگ عزیزم 

این پست رو بعد از دو سال دیگه میخوام دوباره بخونم اما متفاوت از حالی که الان درش هستم الان دارم واسش زحمت میکشم الان دارم واسش جون میکنم و افکاراتمو تمرکزمو وقتمو درست میکنم به بهترین وجه ممکن 

میخوام متفاوت باشم میدونم همه تفاوت دارن همه استعداد های خاص خودشونو دارن علایق و ارزو و میدونم خیلیا نمیتونن شکوفا بشن و اما من میخوام شکوفا بشم میخوام یه وکیل موفق بشم 

این تصمیمی هست که گرفتم و میخوام بهش برسم

ادم های زیادی هستن که شکست منو میخوان وقتی ببینن موفق شدمو تو برج موفقیتمم همین الانشم ادم های زیادی دارم دوروبرم که منو مسخره میکنن و هرروز و هر لحظه با حرف هاشون منو ازار دادن و یمدن مدام بهم میگن که چقد ضعیفم چقد مریضم چقد دیونم وقتی منو گریه میندازن مسخره شون میگیره این ادما عجیب غریب نیستن حتی غریبه هم نیستن مادرم و پدرم و برادرم و خواهرم مگه از اینا نزدیک تر کیو داشتم وقتی داشتم شکوفا میشدم وقتی داشتم جلوی این مریضی سخت که تا حد زیادی شکستش دادم و تو نفس های اخرشه تلاش میکردم و خودمو رو زمین نگهمدیاشتن اونا منو داغون تر کردن و شبا رو برای من وحشتناکرکردن و قدرت دوست داشتنمو ازم گرفتن اما من الان به چیزی که هستم افتخار میکنم و از این به بعد هم قراره بیشتر ب خودم افتخار بکنم 

روزی خواهد رسید که من یه وکیل موفقم که دفتر خودمو دارم و دارم وکالت میکنم جلوی چندین و هزار ها نفر سخنرانی میکنم به عنوان یک زن قدرتمند یک انسان قدرتمند خودم به خودم افتخار میکنم روزی میرسه مردم سر اینکه وکالتشونو قبول کنم جنگو دعوا میکنن روزی میرسه که وقتی جلوی قاضی از پرونده م دفاع میکنم قاضی و تمام حضار به وجد میان از قدرت کلامم از قدرت سخنرانیم که شب ها و بارها رو اون کار کردم و اون روز یه دست گل برای مشاورم میبرم و اونو به یه رستوران دعوت میکنم سر میز شام با هم از خیلی چیزا میگم و در اخرش دوباره به خونه برمیگردم و اغوشموبرای مادرمو عشق دوباره باز میکنم  چون فهمیدم برای دوست داشتن خودم و شروع باید به همه عشق بدم 

 

+نوشته شده در دو شنبه 10 مرداد 1401برچسب:,ساعت1:42توسط xor | |

در حال حاضر سلامت روانم برام اولویته که اونم منتهی میشه به موفقیتم

آدم های زیادی تک زندگی میان و میرن نمیتونی اونهایی ک میخوان برن متوقف کنی موندگار فقط خودتی و خودت و هیشکی اینو قشنگ فهمیدم 

اگه یکی تورو بخواد برات قدم برمیدارا و نمیزاره بری و خوشحالی میکنه 

این پسرایی که من باهاشون حرف زدم هیچکدومشون مطمئن نبودن و داشتن بازی در میاوردن 

وقتمو خیلی تلفون کردم اما دیگه هرگز چنین اتفاقی نمی افته و همون دفعه ای ک تو چاه افتادم برام بسه ک بفهمم  اگه اونم منو بخواد وقتی ازش خداحافظی بکنم میاد جلو و نمیزاره برم و بهم حداقل حرفاشو میگه 

مهم نیست اون چ واکنشی داره مهم لینه که میدونم هیشکی مهم تر از خودم و آرزو هام نیست 

میخوام تمام وقتمو برای خودم و آرزو هام صرف کنم از فکر کردن ب مردا خسته شدم و بنظرم تا یه حدی موفق هم شدم 

از انتظار کشیدن و ت حالت منتظر موندن متنفرم درست مثل هدفم ک میدونم چی میخوام میخوام یه وکیل موفق بشم 

میخوام روابطم  هم اینجوری باشه بدونم چی میخوام و کیو میخوام و وقتمو با لاس زدن نگذرونم

+نوشته شده در پنج شنبه 6 مرداد 1401برچسب:,ساعت13:0توسط xor | |

تمرکزم افتضاحه و اینجوری نمیتونم ازمون قبول بشم حتی نمیتونم درسامو بخونم نمیوتنم زندگی عادی داشته باشم این کمبود تمرکز تاثیر گذاشته رو حرفام نمیتونمدرست و شمرده و مفهمومی و مرتبط حرف بزنم پراکندگی افکار دارم

و وسواس فکرم انقد زیاده که اذیتم میکنه و نمیزاره راحت باشم 

یه چیزی که اذیتم میکنه اینه که وقتی یه فکر یا فکر های میان تو حافظم نمیتونم توقفش کنم و نقطه پایان براش ندارم و حتی نمیتونم درت و حسابی رو یه فکر تمکز داشته باشم

این وسط احساس میکنم همیشه تنبلی میکردم تو فکر کردن 

ایا این واحد های که براشتم حذف کنم چندتاشونو حذف کنم ایا میتونم همشونو پاس کنم ؟

وقتی دارم مثلا درس میخونم وقتی یهویی یه فکری میاد تو ذهنم چطوری میتونم نزارم و اون افکار متوقف کنم و حواسم فقط به درسام باشه؟

چه روش هایی برای مطالع هست که بتونم وقتی درش میخونم ذهنم متمرکز نگهدارم  و یادم بمونه دچی خوندم نمیگم همشو یادم بمونه ولی حداقلشو

ایا نیاز به دارو درمانی هست؟

ایا میتونم یه فردی بشم که خیلی قدرت تفکر خوبی دارهه؟

من احساس میکنم وابستگی دارم چون ب محض اینکه با یکی حرف میزنم دوستش دارم دوست دارم باهم حرف بزنیم و تمام وقتمو بهش میدم و دوست دارم اونم اینطوری باشه بطوریکه زندگی عادی نمیتونم بکنم

الان تغییر کردم ولی برای وابستگی چیکار میتونم بکنم برای اینکه با هر پسری حرف میزنم و ازش خوشم میاد بفهمم هوایی نشم؟

گوشی خیلی اذیتم میکنه و حواسمو پرت میکنه یجورایی بهش معتاد شدم و همزمان واسه درس خوندن نیازش دارم اینو چجوری حل کنم؟

چون الانم دارم با یکی اینترنتی حرف میزنم ولی اون هیچی نگفته بخاطر اون زیاد دست ب گوشی میزنم بنظرتون حرفامو باهاش ادامه بدم یا چی ؟

ورزش کردن ادامه بدم ؟

 

 

+نوشته شده در شنبه 1 مرداد 1401برچسب:,ساعت23:47توسط xor | |

در حال حاضر خیلی چیزا اذیتم میکنه خیلی فکرا نمیزاره شبا یخوابم  و حتی نمیتونم از غمش و از خود مشکل تو ارامش باشم

مشکل چیه؟

تمرکزم و حرفای مادرم  درمورد تنهاییم چرا انقد چرت میگه بشه بگین تمومش کنه ازش بیزارم میخوام برم یه جایی که سال ها نبینمش و فقط روز مرگش یا بعضی اوقات بهش نزدیک بشم  نه تنها اون کل خونوادم

الان دوست دارم رم تو یه جزیره و فقط با روانشناسم و دکترم در ارتباط باشم تا بتونم بعد ها با یه ذهن ارام سالم بیرون بیام

نباید حرف های مادرمو جدی بگیرم تا وقتی خودم خوبم مهم نیست اون چی میکه خودم انقد حالم خوب نیس که بتونم به حرفای اونم توجه نشون بدم

از یه طرف دیگه اعتیاد ب گوشی و اون وابستگی هم اضافه شده  اونا رو هم باید سروسامون بدم امتحاناتم نزدیکه 26 روز دیگه و هنوز هیچی نخوندم خدایه من نمیتونم برسم اگه تمرکزم خوب بود شاید میشد از خودم میپرسم که ایا میشه اینجوری ادامه داد ؟

باید با دکترم حرف بزنم باید یه جلسه برم

شاید چند جلسه دیگه 

شاید خودم میدونم باید چیکار کنم ولی از خطا کردن سر درمان خودم بدم میاد نیاز به شنیدذن حرفا های یه متخصص دارم 

اما سوال های من از اون چیه؟

تو پست بعدی میگم

+نوشته شده در شنبه 1 مرداد 1401برچسب:,ساعت23:37توسط xor | |

دذوباره مجازی با یکی اشنا شدم میخاستم رابطه مون خوب پیش بره و به یه جایی بکشه اما اینمنشد و من همش تو خودم تقلا میکردم 

اما اینبار نزاشتم کاملا مثه قبل بشه میدونی چیکار کردم؟

اینبار به خودم گفتم که  هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیفته و واقعا هم تا حالا نیفتاده خاستم اون ادم حذف کنم خاستم اینستا رو دیلیت کنم ولی فهمیدم تنها باید خودمو جمع  جور کنم دیگه حالم بهم میخوره از اینکه همش دارم  راه تکراری میرم همش دارم فرار میکنم 

میخوام اونقد قوی باشم که قلبمو زود احساسی و درگیر نکنم میخوام اند قوی و منطقی پیش برم که خیلی از این چرت و پرت ها منو از پا درنیاره

چند ماه پیش یه پست گذاشتم درمورد وابستگی ارهه اعتراف میکنم که مشکل وابستگس دارم اما  میتونم اعتراف بکنم خیلی از اون کارها رو کردمو دارم درمان میشم و تو راه درمانم 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 30 تير 1401برچسب:,ساعت1:34توسط xor | |

اندازه خیلی چسزا قلبم پره از درد از خیلی حرفا که زدم و کسی نفهمید از خیلی دردا که گفتم و هیشکی نفهمید 

از اینکه متقابلا درک نشدم بدم نمیاد اما از اینکه محوم میشم و مجرم خطاب میشم اذیت میشم 

یه زمانی خیلی انتظار  دوست داشتن داشتم و حتی الانم این انتظاراتو دارم ولی باید کترش کنم چون همین انتظارات هست که عصبیم میکنه وقتی از ادم های که انتظار دارم اون عشق متقابل دریافت نمیکنم اون احترامو اونوقت تو خودم میشکنم

وقتی یه ادم از بقیه انتظار داره  اونوقت معنی زندگیو تو وجود اون ادما میبینه و نمیفهمه که اون تنهاست میدونی این وسط چی خیلی خوبه اینکه تو هموقتی یاد بگیری انتظار نداشته باشی اونوقت خودت همیشه تمام تلاشتو برای خودت میکنی چون میفهمی ته جاده هیشکی برای تو نمی ایسته 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 30 تير 1401برچسب:,ساعت1:28توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام 

دوستام از بی وفایی مردایی که یه روز بهشون قول زندگی کردن باهاشونو دادن میگن اونا یه شبه ترکشون کردن بدون هیچ توضیحی بدون استثنا برای همشون همون داستان تکراری 

چه مرگشونه ؟

بیشتر از همیشه مردا رو دارم میشناسم این موجودات عوضی خودخواه 

همشون کثیفن همشونفقط خودشون در نظر میگرن همشون تا وقتی تو رومیخوان کنارت هستن باهات لاس میزنن 

تو دهه پنجم زندگیشون تنهات میزران و انگار تمام اون سالها تو براشون چیزی جز ابزار جنسی نبودی وقتی تغییرات هورمونیشون شروع به تغییر میکنه و تو دهه پنجمشون وقتی تو اوج جنسی هستن چقد بی رحمانه وفاداری همسرشونو از یاد میبرن اینکه چقد تو روزایی سختی کنارشون بوده من اینو از تماممردایی کنارم دیدم

تا مدت ها پیش فکر میکردم باید درمورد مشکلم به مرد آیندم بگم اما الان میفهمم که خیلی چیزا رو حتی باید از اونم پنهون کنم 

حقوق خوندن بهمکمک میکنه بتونم حق های خودمو بشناسم و افسارشونو تودستم داشته باشم 

افسار یه مرد 

همشون یه عوضین وقتی پای عشق میاد وسط همشون عوضین 

+نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1401برچسب:,ساعت1:9توسط xor | |

کشون کشون خودمو رسوندم اینجا 

امروز خیلی خسته م از زندگی 

خسته م از شکست

خستم از این مریضی کوفتی 

از هر بار زمین خوردن 

از هر ۴۰ دقیقه از هر ۲ ساعت دوباره بیشتر شدنش

از تمرکزم

از افکارم 

خسته م از نرمال نبودن 

مگه بقیه خیلی نرمال 

خسته م از استوری دیدن 

از چک کردن 

از اینکه دوباره گریه کنم

از پول نداشتن 

میترسم از آینده م 

حتی از اینم خسته م 

این روزها زندگی خیلی تکراری شده 

حس بی خاصیت بودن میکنم چون نمیتونم چیزلی که دوست دارمو برا خودم بخرم 

اذیت میشم 

آینده مبهمه 

از تمرکزم خسته م 

میخوام بدونم تا کی باید ادامه بدم 

چجوری 

مدام ب خودم میگم این کمه این تلاش کمه این تمرکز بده 

کتابو بخون  فقط وویس نه بیشتر بخون از این بیشتر فکرها خسته م

از دایرکت اینستاگرام خسته‌م 

دیگه خسته م از تلاش کردن برا به دست آوردن بقیه 

اما از یه چیزی هرگز خسته نشدم تلاش کردن برای خودم

هنوزم دوسش دارم 

ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست 

+نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1401برچسب:,ساعت21:10توسط xor | |

سلام نازنین 

خیلی وقته خودم نبودم دلم برای خودم بودن تنگ شده تقریبا بیشتر زندگیم خودم نبودم همیشه میخواستم باب میل مردم باشم ،عکسهایی گالریمو که نگاه میکنم می بینم اونها همشون رو واسه باب میل بودن بعضیا گرفتم حالم از اینا بهم میخوره 

امشب قبل خواب ب رسم این چند شب که میخوام همیشگی به رادیو همراه گوش کردم برنامه مجتبی شووری حرف های زیبای تو قسمت گندزدایی زد میگفتش تروما یک درد و رنج سخت ذهنی و روانیه که باعث میشه بادامک مغزمون تکون بده و تکانش روانی ایجاد بکنه 

اون ترومای من اضطراب هست من همیشه ترس قبول نکردن و قبول نشدن و تحقیر شدن و توجه نکردن داشتم و اینا ریششون اضطرابه وابستگی و بددهنی و خشم و اون ام دی همه  اینا به اون برمیگرده میگه با سخن گفتن از اون مشکل و لمس کردنش و اینکه اثر هلش رو بررسی کنی رو خودت و شروع به عمل بونی برای تغییرشون میتونی کنترل‌شون کنی هر چند ریشه کن نمیشه اما میتونی مثل فیلم ذهن زیبا زندگی نرمال خودت داشته باشی 

احساس کمبود توجه که دارم وابستگی احساسی رو هم ایجاد کرده میخوام بهش بگم سلام و بهش بی توجهی نمیکنم مثل حرفی که شکوری زد سلام میکنم و میزارم بره و بیاد و من زندگی خودمو دنو میکنم یعنی میخوام بگم اگه اون پسره یا هر شخصی به تو پیام بده نیازی نیست همش گوشیتو چک کنی و زندگی نرمال از خودت بگیری و اولویت هاتو فراموش بکنی باید با تکرار و تمرین بتونی  دیگه هواست به زندگیت باشه و سرت تو گوشی نباشه و فکرش ک میاد  ود ازش بگذری  انقدی تمرین میکنی تا عملی بشه  

 

+نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1401برچسب:,ساعت1:33توسط xor | |

وبلاگ عزیزم 

دفتر خاطرات نازنینم سلام

الان حالم خیلی خوبه می تونم بدون نیاز به اینکه کسی منو دوست داشته به زندگی ادامه بدم اونم چقدر زیبا وقتی خودم خودمو دوست دارم و ام دی الان خیلی کم شده اون دیگه برام هیولا نیست برام مسخره س و مزخرف اصلا لذت بخش نیست میخوام به خودم بگم این حس نتیجه زحمت های فراوانی که برای سلامتی کشیدم و از این به بعد هم خلل ها رو همینجوری حل میکنم دوست دارم روژین 

+نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1401برچسب:,ساعت14:7توسط xor | |

دوست دارم صبح ها برم دور دور با ماشین 

دوست دارم صبحانه رو برم بیرون بخورم مخصوصا زریبار 

دوست دارم برم سینما

دوست دارم برم قلعه مریوان 

دوست دارم برم باشگاه اونم ورزش گروهی 

دوست دارم هر هفته یک کتاب بخونم و تحلیلش کنم و درباره ش تو وبم بگم

دوست دارم کتاب های دانشگاه رو قشنگ بخونم

دوست دارم یه تایمی بزارم برای اینکه توانایی هامو بالا ببرم تو وکالت 

دوست دارم صبح ها که از خواب پا میشم کتاب بخونم

دوست دارم 7 صبح بیدار باشم

دوست دارم آرا قضایی بررسی کنم

دوست دارم ویس های وکلای کلاب گوش بدم

دوست دارم بتونم چند تا کتاب واسه تابستون برا مرور انتخاب کنم و توشون خبره بشم

دوست دارم دامنه لغاتم زیاد بشه

دوست دارم بیانم قوی و محکم باشه

دوست دارم زبان کوردی سورانی کامل بلد بشم

دوست دارم باذ گروه برم یاده روی اگه تارا بیاد

دوست دارم کتاب بخرم

دوست دارم کمیک بخرم

+نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1401برچسب:,ساعت1:44توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام 

امشب 30 اخرین روز بهاره  و فردا قراره بشه اولین روز تابستون اوبین روز ماه من تیر 

امشب با خونوادم رفتم زریبار

تو راه خیلی چیزا اومد تو ذهنم و همشون ربط داشت به محدود بودن و موقعیت و شرایط بد هر زن 

داشتم راه میرفتم می دیدم مردا چقد اسون اومدن بیرون راحت هر جا دلشون بخاد میشنن و هر چی بخوان میخورن میتونن راحت قلیون بکشن میتونن راحت سیگار بکشن زهرماری بخورن بلند بخندن

میتونن شبا برن دور دور روزها با ماشین تا دوردست ها برن تا کویر تا شمال کنار ساحل میتونن ماهیگری شبانه کنار اسکله رو تجربه کنن تو تاریکی شب با دوستاشون 

و تمام این مدت من کجام؟

من میتونم برای خودم چیکار کنم ؟

این سوال من از خودم بود جوابش میشه خونه 

من خونه م  وقتی میتونستم خیلی چیزا رو تجربه کنم 

دلم میخاد اسمون تاریک پر ستاره کویر ببینم دلم میخاد برم چابهار کنار ساحل میخوام همه اینا رو بدون حضور یه مرد احساس کنم 

میخوام تنهایی برم سفر تنهایی

و اینجاست که میخوام یه فمنیست بشم خخخخخ

خیلی از مردم حرفامو جدی نمیگرن حتی خواهرم که همجنس خودمه چون اون به این شرایط عادت کرده

درسته الان نمیتونم خیلی از این جو ها رو امتحان کنم اما بجاش میتونم حداقلشو برا خودم انجام بدم تا روزی که بتونم خودم مستقل بشم همه چی کم کم شدنیه

 

+نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1401برچسب:,ساعت1:35توسط xor | |

دیشب کتاب وانهاده رو تموم کردم حس عجیبی ازش گرفتم احساس میکنم هر زنی نیاز داره این کتاب بخونه مخصوصا برای حال من خیلی فایده داشت

یک زوج در دهه چهارم زندگیشان مرد به زن خیانت میکنه و زن اون خیانت قبول میکنه به امید اینکه یه روز پیشش برگرده  و دوباره با هم زندگی خوبی از سر بگیرن زن نمیخواد قبول کنه که عشق اون برای مردش تموم شده و از راه های زیادی دوباره میخواد قلب اونو  به دست بیاره در حالیکه خودشو کوچیک و کوچیک تر میکنه و میبینه که تمام عمرشو برای یه مرد گذاشته از هدفش و آرمانش گذشته و میبینه که وقتی اون تمام هدفشو مردش کرده بود الان اون دیگه اونونمخیواد زن فهمیده که نباید شوهرش و بچه هاش تمام دارایی اون می بودن یه جایی میگه که زندگی من پوچ شده و دیگه هیچ معنایی نداره چون تمام زندگی رو تو عشق همسرش خلاصه میکرد 

این زن خیلی شبیه منه یا بهتره بگم شبیه همییم اونم دچار وابستگی هست اونم به خودش ایمان نداره 

وقتی با پارسا حرف میزدم تمام راه ها رو رفتم تا اونو به خودم جذب کنم و از خیلیا کمک میخواستم تا کمکم کنن تا بتونم تصمیمدرست بگیرم در حالیکه من بایدذخودم تصمصمی میگرفتم این زنم مثل من داشت به خودش دروغ میگفت همه چی واضح بود فقط میخواستمخودمو گول بزنم و بشتر وقت خودمو تلف کنم از همون اول میدونستم که چی میشه اونم خیانت توهمسرش از 6 سال پیش دیده بود اما نمیخواست باور کنه منم می دیدم که اون قصدش جدی نیست خیلی راه ها رورفتم تا امتحانش کنم و اونمنو سردرگم میکرد و یه وقت های بهم جواب میداد اما من دوباره به خودم امید الکی میدادم و حتی این کار برای مردایی دیگه ای هم کردم واسه موری و و اما این پسر اخریه هرگز دیگه همچین کاری نمیکنم اگه کسی منودوست داشته باشه اخرش منو انتخاب میکنه نیاز نیست خودموکوچیک کنم و اونجوری باشم که اون میخواد فهمیدم این ادمهای مریض هستن که میخوان بقیهر و بهم جذب کنن ادم های قوی هرگز همچی کاری نمیکنن اونا همونجوری که هستن خودشونونشون میدن و دنبال هدفشون و خواسته هاشون میرن و اجازه نمیدن چیزای کوچیک وبیارزش اونا رو اذیت کنه ارزش هرچیزیو اونا تعیین میکنن 

خوندن این کتاب برام جذابه هنوز هم جذاب میدونم که هنوز وابستگیم درمان نشده اما من میخوام درمانش کنم 

+نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1401برچسب:,ساعت13:23توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام

فهمیدم که من دچار وابتگی هستمو این بیماری خطرناکیه

به مجرد اینکه یکیومیشناسم میخوام کنار خودم داشته باشمش

دارم باهاش یجورایی مقابله میکنم اما خیلی روندش کنده 

مدام تو ذهنم استدلال میکنم 

+نوشته شده در سه شنبه 24 خرداد 1401برچسب:,ساعت18:56توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام

نشستم پشت میز کامپیوتر قدیمیم و دارم دوباره مینویسم این یعنی من هنوز زندم

کتاب شدن تموم کردم جالب وبد اثر میشل اوباما بنظرم این کتاب ضعف و قوت های زیادی داره 

اگه از قوتش بگم 

اونجا رو که میبینم50 سال پیش میشل اوباما تو چه خونواده ای به دنیا اومده و مقایسش کنم با خونواده خودم برام جالبتره و ینکه میبینم تو اون 50 سال پیش مادر من کجا بود طرز فکر هاشون اونجا میشل اوباما مادرش یه زن شاغله اما بازم از اینکه مادرش وقتشو میزاره برای خونواده نقد میکنه اینکه میگه من نمیخواستممثل مادرم تمام وقت برای خونوادم باشم هر چند مادرش یه زن شاغل بوده این تفاوت میتونم احساس بکنم که چقدر ما عقب تریم چقد ما کمتر به زنهامون بها میدیم 

میشل حقوق خوند اما همیشه احساسا میکرد واسه این کار ساخته نشده میدونی تفاوت میشل و باراک تو چی بود اینکه باراک اوباما از همون اول میدونست که چی میخواست و اینده نگری داشت و هدف داشت و انگیزه و واسش میجنگید اعتماد به نفسشو از اونجا میاورد که میدونست چی میخواست و ایمان به .دش داشت اما من احساسا میکنم میشل اینجوری نبود اون تو بهترین شرکت حقوقی کار میکرد ولی بعدا اونو ولش کرد

بریم سراغ بخش های که ازش وایب بد گرفتم 

میشل تمام وقتشو بعد از بچه دارشدن و کاندید شدن اوباما برای اون فدا کرد به نحوی که هدف خاصی نداشت و هدف اون کار و شغل همسرش بود که اصلا بنظرم جالب نیست من نمی دیدمکه اون کار ویژه ای خارج از مادر بودن و همسر و بانو اول به عنوان میشل اوباما با عنوان میشل اوباما انجام دهد همیشه من به خودم میگفتم زهنای جامعه ما زیاد از خودشون که هیچ تمام خودشونو برای شوهرشون میزارن اما الان فهمیدمکه فقط زنهای ما نیستن این تو فطرت زنها هست شاید 

از حاملگی بدمئمیاد چون فکر میکنم فرصت ها رو از یک زن میگیره دمثلا یک زن دنیای سیاست یک زن دکتر وکیل یا هرچی وقتی بچه دار میشه از هدفش دور میشه اما این وقفه برای مردا درست نمیشه و این همیشه اذیتم میکنه و نمیتونم چجوری حلش کنم

+نوشته شده در سه شنبه 24 خرداد 1401برچسب:,ساعت18:45توسط xor | |

4 باید اظهار نظر بکنم و نظر خودمو به راحتی ابراز بکنم ازاینکه باب میل اونها باشم بپرهیزم 

میگن این ادمها دچار افراد خودشیفته میشن درواقع باید کاری بکنم که نظر خودمو هرجوری که هست ابراز بکنم و مهم نیست اون شخص منو رد میکنه مهم اینه که همونجوری که هستم منو ببینه

5 باید مهرات اجتماعی یاد بگیرمو در معرض تعاملات اجتماعی باشم

+نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1401برچسب:,ساعت14:1توسط xor | |

سلام وبلاگ عزیزم

جدیدا با شخصی آشنا شدم یه 10 روزی میشه 

در طی این ده روز اون عادت های قدیمی دوباره دنبالم اومدن اینکه میخوام بهم پیام بده منو دوست داشته باشه و اینکه بهمتوجه نه زود بهم پیشنهاد بده و وارد رابطه بشم باهاش و همش زودی گوشیمو چک میکنم عصبی و ناراحت میشم وقتی میبینم بهم پیام نمیده انگار که دوست پسرمه از وقت و فکز و ذکرم گذشتم براش و در طول روز بهش فکر میکنم من به این نتیجه رسیدم که این حس ها رو نه تنها برای این فرد بلکه برای هر شخصی که بهم نزدیک بشه و دوستش داشته باشم اینطوریه حتی برای موری هم و پارسا اینجوری بودم مشخصه همه این ادمها این بوده که همشون برتر از خودم دونستم مثلا پول ااشتن یا دانش یا موقعیت اجتماعی میتونم اینجا به این نتیجه برسمکه من کمبود دارم و دچار اختلال وابستگیم هستم 

میخوام درمانش بکنم تو گوگل سرچ کردم و اینا رو برام اورد

1 باید برم بگردم ببینم تو چه مواردی وابسته هستم

خب من معمولا تو این مورد که کسی منو دوست داشته باشه وابسته شخص میشم زود و انتظارات زیادی ازش دارم 

2 میگه باید مثلا اگه وابسته از هر نظری قدمی باید پیش بری یعنی تنهایی مثلا اگه از خرید میترسی بری خرید کردن لازم نیست مرحله اول حتما بری به یه شاپینگ شلوغ 

خب من باید اول با قدم های کوچیک شروع کنم مثلا انتظاراتمو کم کنم و به خودم یاداوری کنم که هیچ رابطه بین من و اون نیست 

3 باید تصمیم گیری های بکنی که از مشورت دیگران استفاده نکنی

من هر پسری سمتم اومده فورا با همه درمیونش گذاشتمو اصلا حریم شخصی خودمو حفظ نکردم و باید در این مورد با هیشکی دیگه مشورت نکنمو به تصمیم های خودم اعتماد بکنم خودم سبک سنگینش بکنم و اصلا باهاش درباره این با هیشکی حرف نمیزنم و باید قدرت تصمیم گیری داشته باشم و با معیار های خودم اینا رو بسنجم حتی اگه اشتباه کننم مهم نیست مهم اینه که من انسانم

3 خطا های شناختی باید تشخیص بدم 

دکترم خطاهای شناختی برامنوشتhttps://dr-sanaie.com/%d8%ae%d8%b7%d8%a7%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%ae%d8%aa%db%8c-%d8%a7%d9%81%da%a9%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d8%aa%d9%88%d9%85%d8%a7%d8%aa%db%8c%da%a9/ اینم ادرس این سایت که کلشو توضیح داده و گفته چجوری هر خطا شناختی رد کنیم

باید معایب و مزایا رو در نظر بگیرم مثلا اگه خطا شناختی دارم باید بگم مزایا این چیه معابش چیه و بعدش کار درست بکنم

+نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1401برچسب:,ساعت13:44توسط xor | |

وبلاگ عزیزم سلام 

از وقتی خیلی کوچیک بودم نوشتن دوست داشتم هنوز اولین دفتر خاطراتمو وقتی ۱۰ سالم بود ک خریدمو یادم هست  هنوزم دارمش 

۱۰ سال از موندنم تو اینجا میگذره اینجا هم آدمهای متفاوتی دیدم و ازشون خیلی چیزا یادگرفتم از اون مشاوری ک وقتی سوم راهنمایی بودم و اون 

روز حالم اصلا خوب نبود و بهم کمک کرد ک بتونم با ابن واقعیت که با دوستام خوش باشم بهم یاد داد و اون پسره ک ادعا داشت پزشکی میخونه خخخخ اونم زیادی مسخره بود از اون پسره ک یهویی اومد تو  قسمت چتم بهم گفت اینجا چیز جالبی نیست وقتتو اینجا تلف نکن خخخخخخ 

 

+نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1401برچسب:,ساعت13:57توسط xor | |

خانواده من متشکل شده از پدر و مادر و ۲ برادر و یک خواهر

پدرم که( هر چند از بیان م مالکیت آن دلخوش نیستم چرا که بعد از تراپی و قبل از تراپی از دختر بودن همچین آدمی خوشنود نیستم )دم از پاک بودن می‌زند همیشه بدی مردم را که می‌گوید جال به هم زن است برای من 

حتی امروز که دیدم به خامنه ای فحش میده حالم بهم می‌خورد چرا ؟چون اون میتونه صد ها برابر اون بد تر باشه 

یه انسان مهم نیست که تو چه جایگاهی هست اندازه قدرت و جایگاهش اگه بخواد میتونه عوضی باشه 

پدر من به مادرم خیانت کرد وقتی در گرو ازدواج اون بود دیدم چطور به اندام  یک زن دیگه ا مینداخت و چطور ب مادرم خیانت می‌کرد  وقتی در لباسشویی شکست و دیدم کار اون بود و و چون دید کسی اونجا میست ۵ دقیقه بعدش کفت ساسان بوده تهمت ب یکی دیگه روا کرد و هزاران دروغ دیگه ش ک مادرم نمیتونه بهش اعتماد کنه وقتی به خدا ایمان داره اما قسم میخوره ب همان خدا برای کاری که کرده و ادعا داره نکرده وقتی مادرم تمام آنچه را داره از اونه همشو ب اسم خودش زده و با اون لبخند های قاه قاه هایش فکر میکنه موجود خاصیه حالم از یه عوضی بهم میخوره 

مهم نیست اگه اون یه قدرت سیاسی نیست یا یک فرمانده چون میدونم ایمان دارم قطع ب یقین از همه اون دیکتاتور ها پست تر می بود 

و این بخش وجود من تمایل به پست بودن یجورایی ازش ب ارث بردم و مادرم با دادن بهش شجاعتش و وجدانش ک بهم داده همیشه در مجادله هست  و آرامش ندارم و اما بیشتر وقت ها من پیروز شدم فهمیدم اون بخش پستی ک پدرم ب من داده رو باید خاموش کنم 

منم روزهای زیادی دروغ گفتم چون همش تنبیه می‌کرد منو مادرم و از اون تنبیه ها شدیدا بدم میومد اما نمیترسیدم و هرگز تسلیم نمی‌شوم اما اون کتک خوردن ها منو اذیت کرد تنها جاش رو بدنم نموند تموم خاطراتم و اضطرابی ک دارم از دو چیزه بچگیم و از اون تجاوز و میدونی چیه سخت ترین مرحله ش این بود که باید وقتی در باز میکردم میرفتم بب ون و میخندیدم  تا بتونم ادامه بدم باید اون آدمهای ک اذیتم میکردن هرروز دوست می‌داشتم تا میتونستم ادامه بدم و این بخشش رقت انگیزه 

هنوزم دارن خرافه می بافن هنوزم دارن اذیتم میکنن میخوان با حرفاشون اذیتم کنن هرگز تو سختی‌ها هیچکدومشون پیشم نبودن حالم بهم میخوره از کمک کردن بهشون وقتی به گذشته فکر میکنم اما مجبورم فعلا بیشتر مجبورم 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1401برچسب:,ساعت13:51توسط xor | |

خانواده من متشکل شده از پدر و مادر و ۲ برادر و یک خواهر

پدرم که( هر چند از بیان م مالکیت آن دلخوش نیستم چرا که بعد از تراپی و قبل از تراپی از دختر بودن همچین آدمی خوشنود نیستم )دم از پاک بودن می‌زند همیشه بدی مردم را که می‌گوید جال به هم زن است برای من 

حتی امروز که دیدم به خامنه ای فحش میده حالم بهم می‌خورد چرا ؟چون اون میتونه صد ها برابر اون بد تر باشه 

یه انسان مهم نیست که تو چه جایگاهی هست اندازه قدرت و جایگاهش اگه بخواد میتونه عوضی باشه 

پدر من به مادرم خیانت کرد وقتی در گرو ازدواج اون بود دیدم چطور به اندام  یک زن دیگه ا مینداخت و چطور ب مادرم خیانت می‌کرد  وقتی در لباسشویی شکست و دیدم کار اون بود و و چون دید کسی اونجا میست ۵ دقیقه بعدش کفت ساسان بوده تهمت ب یکی دیگه روا کرد و هزاران دروغ دیگه ش ک مادرم نمیتونه بهش اعتماد کنه وقتی به خدا ایمان داره اما قسم میخوره ب همان خدا برای کاری که کرده و ادعا داره نکرده وقتی مادرم تمام آنچه را داره از اونه همشو ب اسم خودش زده و با اون لبخند های قاه قاه هایش فکر میکنه موجود خاصیه حالم از یه عوضی بهم میخوره 

مهم نیست اگه اون یه قدرت سیاسی نیست یا یک فرمانده چون میدونم ایمان دارم قطع ب یقین از همه اون دیکتاتور ها پست تر می بود 

و این بخش وجود من تمایل به پست بودن یجورایی ازش ب ارث بردم و مادرم با دادن بهش شجاعتش و وجدانش ک بهم داده همیشه در مجادله هست  و آرامش ندارم و اما بیشتر وقت ها من پیروز شدم فهمیدم اون بخش پستی ک پدرم ب من داده رو باید خاموش کنم 

منم روزهای زیادی دروغ گفتم چون همش تنبیه می‌کرد منو مادرم و از اون تنبیه ها شدیدا بدم میومد اما نمیترسیدم و هرگز تسلیم نمی‌شوم اما اون کتک خوردن ها منو اذیت کرد تنها جاش رو بدنم نموند تموم خاطراتم و اضطرابی ک دارم از دو چیزه بچگیم و از اون تجاوز و میدونی چیه سخت ترین مرحله ش این بود که باید وقتی در باز میکردم میرفتم بب ون و میخندیدم  تا بتونم ادامه بدم باید اون آدمهای ک اذیتم میکردن هرروز دوست می‌داشتم تا میتونستم ادامه بدم و این بخشش رقت انگیزه 

هنوزم دارن خرافه می بافن هنوزم دارن اذیتم میکنن میخوان با حرفاشون اذیتم کنن هرگز تو سختی‌ها هیچکدومشون پیشم نبودن حالم بهم میخوره از کمک کردن بهشون وقتی به گذشته فکر میکنم اما مجبورم فعلا بیشتر مجبورم 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1401برچسب:,ساعت13:51توسط xor | |

وبلاگ عزیزم صبح بخیر 

یادمه هفته پیش تو چنو پست قبلیم گفته بودم که دلم میخواد  صبح زود از خواب پا بشم کتاب بخونم میخوام بگم به همین زودی اتفاق افتاد و امروز صبح وقتی همه خواب بودن و من آب روش بینی داشتم خاب از سرم پریده بود و داشتم کتاب شدن میشل اوباما رو میخوندم 

سرعت کتاب خوندنم کند تر شده و اما باز لذت می بردم

میشیل یه جا از اولای کتابش ب دو چیز زیبا اشاره میکنه 

یکی قدرت کلام که تو بچگیش خونوادش براشون مهم بوده چجوری حرف میزنه و اینکه چطور برای معنی لغات از همون اول بچگی از فره لغت استفاده می‌کرد  و این نشون میده چرا سخنران و یک وکیل موفقی بوده 

در یه جایه دیگه میگه وقتی بچه ایم همه میگن میخای چیکاره بشی وقتی بزرگ شدی غاف از اینکه روند بزرگ شدن خیلی طولانی تر از اون چیزیه که ما فکر میکنم و این تو بچگی تنها اتفاق نمیفته آدمها همیشه در حال تغییرن و اما هدف و علایق آسان ها تغییر میکنه

+نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1401برچسب:,ساعت8:24توسط xor | |

وبلاگ عزیزم صبح بخیر 

یادمه هفته پیش تو چنو پست قبلیم گفته بودم که دلم میخواد  صبح زود از خواب پا بشم کتاب بخونم میخوام بگم به همین زودی اتفاق افتاد و امروز صبح وقتی همه خواب بودن و من آب روش بینی داشتم خاب از سرم پریده بود و داشتم کتاب شدن میشل اوباما رو میخوندم 

سرعت کتاب خوندنم کند تر شده و اما باز لذت می بردم

میشیل یه جا از اولای کتابش ب دو چیز زیبا اشاره میکنه 

یکی قدرت کلام که تو بچگیش خونوادش براشون مهم بوده چجوری حرف میزنه و اینکه چطور برای معنی لغات از همون اول بچگی از فره لغت استفاده می‌کرد  و این نشون میده چرا سخنران و یک وکیل موفقی بوده 

در یه جایه دیگه میگه وقتی بچه ایم همه میگن میخای چیکاره بشی وقتی بزرگ شدی غاف از اینکه روند بزرگ شدن خیلی طولانی تر از اون چیزیه که ما فکر میکنم و این تو بچگی تنها اتفاق نمیفته آدمها همیشه در حال تغییرن و اما هدف و علایق آسان ها تغییر میکنه

+نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1401برچسب:,ساعت8:24توسط xor | |

دارم اولای کتاب قرارداد اجتماعی رو میخونم 

خیلی جالبه میخوام تمرکز داشته یباشم و همزمان استدلال بکنم فکر کنم درباره‌ش و بیشتر وقت ها نظر های خودمو وارد کنم 

روسو میگه که باید قبل از اینکه سیستم حکومتی رو آب و تاب بدیم قبلش ملت رو آگاه بکنیم موافقم البته اگه اینو درست گفته باشم انیشتن یه جا میگه قوانین همیشه قابل تغییرند و این قوانین نیستند که حکمفرمایی می‌کنند بلکه انسان ها هستند قوانین ما وضع میکنم پس ما هم تغییرش میدم این ماییم ک ثابت می مونیم

+نوشته شده در دو شنبه 16 خرداد 1401برچسب:,ساعت1:0توسط xor | |

امروز بهش نزدیک شدم به آرزو های کوچولو 

این وبلاگ دوست دارم 

چون کسی اینجا نیست آمنه مثه یادداشت هام نیس که کسی بتونه بخونتش 

داشتم میگفتم امروز ۶ صبح از خواب پاشدم حال خوبی داشت وقتی صبح از خواب پا شدم احساس زنده بودن میکردم وقتی همه خوابن و تو بیداری حس زیبایی داره 

زندگی به این زیبایی های کوچولوشه 

دارن موزیک I couldn't seeاز فیلم عشق کتاب راهنماست گوش میدم کنار دستم قهوه م هست بغلشم کتابم که داره صدام میزنه فعلا بای

+نوشته شده در چهار شنبه 11 خرداد 1401برچسب:,ساعت10:44توسط xor | |

حالا که میخوام خودمو بیشتر دوست اشته باشم و بیشتر با خودم تنها باشم اما تنهایی واقعی نه تو دنیاای غیر ولقعی میخواماین کار ها ی ساده رو با خودمتنهایی انجام بدم

میخوام  سحر ببینم وقتی خورشید طلوع میکنه میخوام اینو تو خونه و تو باغ ببینم مخصوصا وقتی صبح زود پا میشم

میخوام صبح ها زود از خواب پا بشم درس و مطالعه بکنم برم پیاده روی با تارا

میخوام صبح زود پا شم برم باشگاه

میخوام بعد امتخانات با تارا وهدیه و اینا برم پیاده روی با گروه

میخوام کتاب هابی بیشتری و با تمرکز بیشتر بخونم

میخوام برای بعد امتحانات برنامه تابستان بزرام 

میخامیه شب خونه تارا بخوابم 

میخوام از امتحانات لذت ببرم

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1401برچسب:,ساعت23:55توسط xor | |

حالا که میخوام خودمو بیشتر دوست اشته باشم و بیشتر با خودم تنها باشم اما تنهایی واقعی نه تو دنیاای غیر ولقعی میخواماین کار ها ی ساده رو با خودمتنهایی انجام بدم

میخوام  سحر ببینم وقتی خورشید طلوع میکنه میخوام اینو تو خونه و تو باغ ببینم مخصوصا وقتی صبح زود پا میشم

میخوام صبح ها زود از خواب پا بشم درس و مطالعه بکنم برم پیاده روی با تارا

میخوام صبح زود پا شم برم باشگاه

میخوام بعد امتخانات با تارا وهدیه و اینا برم پیاده روی با گروه

میخوام کتاب هابی بیشتری و با تمرکز بیشتر بخونم

میخوام برای بعد امتحانات برنامه تابستان بزرام 

میخامیه شب خونه تارا بخوابم 

میخوام از امتحانات لذت ببرم

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1401برچسب:,ساعت23:55توسط xor | |

حالا که میخوام خودمو بیشتر دوست اشته باشم و بیشتر با خودم تنها باشم اما تنهایی واقعی نه تو دنیاای غیر ولقعی میخواماین کار ها ی ساده رو با خودمتنهایی انجام بدم

میخوام  سحر ببینم وقتی خورشید طلوع میکنه میخوام اینو تو خونه و تو باغ ببینم مخصوصا وقتی صبح زود پا میشم

میخوام صبح ها زود از خواب پا بشم درس و مطالعه بکنم برم پیاده روی با تارا

میخوام صبح زود پا شم برم باشگاه

میخوام بعد امتخانات با تارا وهدیه و اینا برم پیاده روی با گروه

میخوام کتاب هابی بیشتری و با تمرکز بیشتر بخونم

میخوام برای بعد امتحانات برنامه تابستان بزرام 

میخامیه شب خونه تارا بخوابم 

میخوام از امتحانات لذت ببرم

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1401برچسب:,ساعت23:55توسط xor | |

اینکه کسی منودوست نداره غلطه اما اینکه اونایی که من دوسشون دارم منودوست ندارن درسته مدت زیادی دنبال یه جفت و یه همدم افتادم نمیخواموصفش کنم هر بار و هر بار به این نتیجه رسیدم وقتی بیشتر دنبال اونام خودموگم میکنم اینجا یکی هست که نیازی نداره که هیشکی بجز خودش بیشتر دوسش داشته باشه نیازی نیس از احساساتش رونمایی کنه واسه بقیه فقط خودشو بیشتر دوست داشته باشه کافیه اون فیلم رو پرده سینما نیس اون پشت صحنه س و نمیتونه خودشو به نمایش بزاره زندگی واسه اون اینجوری زیباس  تلاش هاش بیهوده س نمیتونی کسسیو به دوست داشتنخودت راضی کنی عشق تو واقعیت شکل میگر دیگه نبینمبه خودت سخت بگیری دیگه نبینم از خودت کم بگی احساس کنی کسی دوست نداره چون تو نیاز نداری کسی دوست داشته باشه وقتی خودتو داری 

 

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1401برچسب:,ساعت23:50توسط xor | |

روژوز  از اون خواب شیرین بیدار شد از اون تصور از اون خیال دنیا دنیایی واقعی روژزوز ترسناک بود نمیتونست تحملش کنه از واقعیت از دوست نداشته شدن از طرد شدن میترسید اما دنیای خیایلی اون براش مثه بهشت بود اونجا هیشکی اونو اذیت نمیکرد مجازات نمیشد کتک نمیخورد حرفاشوگوش میدادن......

زندگی خیلی ساده س اما در حال سادگی پیچیدگی های زیادی داره اینجا معنی این جمله رو روژوز میفهمید 

کسی نمیتونست اونو بفهمه درکش کنه اگه میخاست از خودش بگه احتمالا ادما مسخره شمیکردن اگه از افکاراتش میگفت دیگه نمیتونست تو اون دیای رویایی بمونه دیگه کسی اونو تشویقش نمیکرد کسی بهش نمیگفت دوسش دارهه کسی برای به دست اوردن دلش تلاشی نمکیرد دنیای خیایلی اون از بین میرفت و اما روژوز نمیخواست کسی این وجه تاریک اونو ببینه نمخواست بقیه بفهمن چقد ضعیفه نمیخواست بفهمن اونم محبت میخواد بنظرش اینجوری میشه محکم بود وقتی رازتو به کسی نگی وقتی گریه نکنی وقتی محبت نکنی 

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1401برچسب:,ساعت23:38توسط xor | |

روژوز  از اون خواب شیرین بیدار شد از اون تصور از اون خیال دنیا دنیایی واقعی روژزوز ترسناک بود نمیتونست تحملش کنه از واقعیت از دوست نداشته شدن از طرد شدن میترسید اما دنیای خیایلی اون براش مثه بهشت بود اونجا هیشکی اونو اذیت نمیکرد مجازات نمیشد کتک نمیخورد حرفاشوگوش میدادن......

زندگی خیلی ساده س اما در حال سادگی پیچیدگی های زیادی داره اینجا معنی این جمله رو روژوز میفهمید 

کسی نمیتونست اونو بفهمه درکش کنه اگه میخاست از خودش بگه احتمالا ادما مسخره شمیکردن اگه از افکاراتش میگفت دیگه نمیتونست تو اون دیای رویایی بمونه دیگه کسی اونو تشویقش نمیکرد کسی بهش نمیگفت دوسش دارهه کسی برای به دست اوردن دلش تلاشی نمکیرد دنیای خیایلی اون از بین میرفت و اما روژوز نمیخواست کسی این وجه تاریک اونو ببینه نمخواست بقیه بفهمن چقد ضعیفه نمیخواست بفهمن اونم محبت میخواد بنظرش اینجوری میشه محکم بود وقتی رازتو به کسی نگی وقتی گریه نکنی وقتی محبت نکنی 

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1401برچسب:,ساعت23:38توسط xor | |

اینکه دارم به این باور میرسم کسی منودوست نداره داره واقعی میشه چرا مردایی که من دوسشون دارم منو دوست ندارن چرا تا الان سینگل موندم ؟

خسته م از اینکه بخوام قلب یکی به دست بیارم  چرا هیشکی واسه به دست اوردن قلب من تلاش نمیکنه؟ چرا اونی که من دوسش دارم واسه به دست آوردن قلب من هیچ تلاشی نمیکنه جواب ساده س چون از من خوشش نمیاد ارهه یا شاید به اندازه کافی منو دوست نداره جدی نیس

 

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1401برچسب:,ساعت23:34توسط xor | |

نازنین هرگز به آسمان نگریستی؟

در روزی آفتابی 

بهاری

کنار پنجره

2بعدازظهر

خسته از جنگیدن با خود

به رقص کومولو در آسمان بنگری؟

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1401برچسب:,ساعت21:34توسط xor | |